
حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه
حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه
نوشته مصطفی مستور
این کتاب با جملات زیر شروع میشه:
اگر در کلمات درمانده و بی پناه و از نفس افتاده این کتاب کوچک اندک حرمت هست. باری با فروتنی تمام آن را پیشکش میکنم به زن ها. به همه زن ها. این تنها ساکنان سمت روشن و معصوم و معنا دار زندگی.
کتاب امانت دار چندین داستان کوتاه در مورد عشق، زندگی، مرگ و نرسیدن است.
ممکن عاشق بعضی داستان ها شوید با داستانی دیگر گریه کنید و حتی بعضی داستان ها را اصلا دوست نداشته باشید.
در ابتدای کتاب، آقای مستور از زبان عاشق، معشوقهاش را چنان توصیف میکند که جزو زیباترین توصیفهایی است که تاکنون خواندهام.
از این که مبهم ترین و نگفتنی ترین و پنهان ترین و پرمعناترین و پاکترین حرفها را که با سلوک وحشتناک روحی کشف کرده بودم به سادگی بستن گره روسری اش یا جلو کشیدن آن یا عقب زدن موهای روی پیشانی اش میفهمید. دچار چنان هیجان شکرآوری میشدم که مستی هیچ باده ای نمیتوانست کسی را این چنین سرمست کند.
من هیچگاه از زیبایی چهره ای یا چشمی یا نگاهی یا لبخندی، این چنین درمانده نمی شوم که از زیبایی و شکوه و بزرگی و توانایی دانستن و فهمیدن روحی پیچیده و وسیع.
انگار در او شنا می کردم.
نه آنچنان که در استخری حقیر که دایم سرتان بخورد به دیوارهای چهار طرفش یا پاهاتان برسد به کف کم عمقش.
دریا بود انگار.
می گفت بیا و من فرو می رفتم در او. می دویدم در او. انگار دیوار نداشت. کف نداشت. سقف نداشت. تنگ تنگی نبود که ماهی روحتان مدام دیواره هایش را لمس کند.
هر چه بود آب بود و امکان. امکان دویدن. پریدن. شنا کردن. جیغ کشیدن. ستایش کردن. سجده کردن. گریستن و همین مرا بیشتر می هراساند. همه ترس من از این حقارت بود. از محاط شدن در کسی که پایانی نداشت دست کم برای من نداشت. برای همین بود که نقطه را گذاشتم.
برخی از جملات زیبا کتاب
ما یه تخته کم نداریم و اگه قرار باشه کسی یا چیزی توی این دنیا یه تخته اش کم باشه به نظر من خود دنیا عوضیه.
دنیا عوضی با قانون های عوضی ترش. وقتی دنیا یه تخته اش کم باشه. اون وقت هر اتفاقی ممکنه بیفته.
«سرازیری با شیب چه فرقی داره؟ جدی میپرسم.
چه فرقی داره؟ به نظر من که معنی هر دوشون یکیه منظورم اینه که شیب هم میتونه سربالایی باشه و هم میتونه سرازیری باشه سربالایی هم یه جور سرازیریه سرازیر هم یه جور سربالاییه بستگی داره تو کجا باشی و از کجا نگاش کنی.
پی نوشت: داستان های اقای مستور انگار خواننده را معلق توی فضا رها می کنه قصدی نداره با پایان بندی به زمین برسونتش و برای خیلی اتفاقات جوابی وجود ندارد .
پی نوشت دو: شاید دنیای واقعی ما هم همین شکلیه پایان بندی و دلیل درستی برای اتفاقات ندارد.
گردآورنده:فائزه حاج ابراهیمی
2 نظر
چقدر توصیف های اقای مستور رو دوست دارم مخصوصا اون قسمتی که توجه میکنه به روسری پوشیدن معشوقش خیلی نابه 🙂
سلام دوست عزیز
خوشحالیم که مطلب رو دوست داشتید و براتون مفید بوده.
ممنون که نظرتون رو با ما به اشتراک گذاشتید.